نشسته ام...
و انبوهي از صفحه هاي ناخوانده روبرويم...
غرق در افکار و تنهايي تلخ خودم هستم...
زماني بود...اشکهايم قلب و روح خسته ام را جاني تازه مي بخشيدند...اما...اکنون...حتي اشک هم به سراغ خانه ي چشمم نمي آيد...
نوشتن هميشه قلبم را ميشکند...
و اين بار ... باز هم................... نوشتن چشمانم را تر مي کند........
خدايا !
من خواستم ؟!........يا تو خواستي ؟!.........
تو را قسم به تنهايي جاويدانت روح مرا جاني تازه ببخش ..!
تنهايي ام را پاياني ده..
يا الهي ...
من لي غيرک ؟...
من لي غيرک ؟؟؟
من لي غيرک ؟؟؟...
|